نویسنده: Louise Ward
تاریخ ایجاد: 5 فوریه 2021
تاریخ به روزرسانی: 11 ممکن است 2024
Anonim
GIVING LEADER TO A STRANGER??!!
ویدیو: GIVING LEADER TO A STRANGER??!!

من احساس بدی دارم. همین روز دیگر ، من آنقدر عقل داشتم که تو را تقبیب کنم ، اما پس از آن اتفاقی افتاد و فهمیدم ، چیزی به دستم نرسید.

اتفاقی که افتاد این بود. شنبه اخیر در ورزشگاه بودم. سالن ورزشی Y یک شنبه من در دستگاه های وزنه برداری بودم و توده عضلانی خود را حفظ می کردم ، بنابراین امیدوارم بتوانم مانند پدرم در 90 سالگی به خوبی زندگی کنم و به طور مستقل زندگی کنم ، و همچنین شاید برای یک فرد غیر نژادی داغ به نظر برسم. داغ به نظر رسیدن به عنوان یک هدف زیباشناختی غیر اختصاصی جنسیتی و بنابراین انعکاسی از له شدن توسط پدر سالاری نیست.

من در فکر کار خودم بودم که یک مرد بزرگ ، عضلانی و عضلانی از دستگاه فشار قفسه سینه عبور کرد. او عضلانی عضلانی بود. مانند نوعی عضله ساخته شده در سالن بدن سازی که از تماس هیچ یک از اندام های او با یکدیگر جلوگیری می کند. او یک پیراهن گشاد عضلانی به تن داشت و یکی از آن کمربندهای وزنه برداری ساخته شده از چرم آنقدر ضخیم که می تواند یک زین باشد و یک شورت بلند و آویزان. موهای تیره ای داشت که از کلاه قرمز گره خورده بود. قابل توجه بود. متوجه شدم

او با سرعت از من عبور کرد و به سمت دستگاه سه سر ران رفت و با شخصی که در آن دستگاه بود صحبت کرد. من نمی توانستم حرف های او را بشنوم ، زیرا چند ماشین از من دور بود ، اما فکر می کردم این کار از آنجا شروع شد که "من در آن کار بودم" یا چیزهای دیگر. گوش هایم خاردار شد. این مزخرف بود من بیست دقیقه در منطقه بودم و او را در هیچ دستگاهی ندیده بودم ، اگرچه متوجه شده بودم که او هالترهای بزرگی را برافروخته است ، یا هرچه شما آن را می خوانید ، در منطقه با وزن آزاد. اما آن شخصی که روی دستگاه بود دختری لاغر ، لاغر ، بور ، نوجوان بود و مانند جک در حیاط قایم شد و راه افتاد و این حالت خجالت را در چهره اش نشان داد.

یک پیرمرد که در ماشین دیگری بود و چند دور از ماشین من فاصله داشت ، چیزی به او گفت. من فهمیدم که این پدر او یا شاید پدربزرگش است. من فهمیدم که او چیزی به آن پسر می گوید. اما ، نه ، مرد کلاه قرمزی تکرارهای خود را انجام داد ، سپس با قدم عقب از منطقه ماشین خارج شد. مثل اینکه مجبور شد کارهای وزنه برداری دیگری را در منطقه دیگری از سالن ورزشی انجام دهد ، احتمالاً با وزنه های آزاد. نگاه شیطانی به او شلیک کردم ، اما متوجه نشد. پسر هرگز برنگشت. ظاهراً فقط به آن یک دستگاه احتیاج داشت و در همان ثانیه به آن احتیاج داشت. او نمی توانست صبر کند تا او تمام شود. در واقع ، او فکر نمی کرد که باید منتظر بماند تا او تمام شود. احساس کرد فقط می تواند به او بگوید اجازه دهد از ماشین استفاده کند. او احساس كرد حقش بيشتر از او است.



دختر از ماشین به ماشین دیگر به زودی پرش می کرد ، اما هرگز به سراغ دختری که برایش بوت زده بود برنگشت. می خواستم چیزی بگویم. من می خواستم به او جمله ای بگویم: "شما کاملاً حق حضور در آن دستگاه را داشتید و من قبلاً توسط این وزنه برداران مورد آزار و اذیت قرار گرفتم" ، که درست است. آنها دوست دارند وزنه های عظیم خود را با سر و صدا زیاد پایین بیاورند و سپس سرعت حرکت خود را ادامه دهند و غیره ، بنابراین همه می دانند که عضلات آنها چقدر است. اگر از عادت های آنها آگاهی نداشته باشید ، ممکن است تصور کنید که یک ماشین خالی است ، زیرا در واقع ، آن مرد از اتاق عبور کرده تا عضلات غول پیکر خود را رد کند و این ماشین خالی است ، اما او فکر می کند که مالک دستگاه است و فقط بین ست ها استراحت کنید. یک بار این اتفاق برای من افتاد و بگذارید فقط بگویم این اپیزود به زیبایی تمام نشد و آن پسر هم فکر نکرد که کار اشتباهی کرده است.

وقتی این را می نویسم پر از خشم می شوم. من عصبانی هستم زیرا می خواستم چیزی بگویم ، اما این کار را نکردم. من از خودم عصبانی هستم من از پسر بزرگتر که با دختر صحبت کرده است ، پدرش یا نه پدرش ، که هیچ چیزی به پسر کلاه قرمزی نگفت ، هم عصبانی هستم. و البته ، من از آن مرد با کلاه قرمز عصبانی هستم. چرا او در ورزشگاه کلاه پشمی قرمز می پوشد؟ عضله سر او تنها عضوی بود که ظاهراً نمی خواست ببینیم.


اساساً ، این مربوط به پسران است - مردان - که فقط دختران جوان را نمی بینند. یا زنان مسن. یا اصلاً خانمها. کسانی که فقط از کنار آنها رد می شوند ، یا فکر می کنند می توانند آنها را بترسانند تا آنها را از کار دور کنند. و کار می کند. آنها آنچه را که می خواهند می گیرند. آنها اعتقاد دارند آنچه می خواهند مهمتر از خواسته برخی دختران جوان است. این بدترین چیز در مورد آن است. آن شخص آن دختر را ترساند و هیچ کس وارد عمل نشد. من فرض می کنم پسر بزرگتر که با او صحبت کرده بود تا حدودی به او اطمینان خاطر داده باشد ، اما او با قلدر مقابله نکرده است. من با قلدر مقابله نکردم. اوه ، من درمورد مقابله با قلدر خیال پردازی می کردم. آنها با من گفتند: "می دانید ، آن دختر در وسط تکرارهای خود بود. آیا به جای لگد زدن از ماشین ، نمی توانستید یک یا دو دقیقه صبر کنید؟ " و آنها با مشت مشت شده توسط آقای بیفی به سر من پایان یافتند.

اما من قصد داشتم چیزی بگویم تا اینکه آن مرد دیگر با او صحبت کرد. بعد احساس کردم جای من نیست. اگر او پدرش بود ، پس من نقش او را قدم می گذاشتم ، و این باعث خجالت او می شد. من به طور ضمنی از پدرش انتقاد می کنم که چرا وارد کار نمی شود و این خوب نیست. او قبلا تحقیر به نظر می رسید. او در آن زمان توجه بیشتری نمی خواهد.


یا شاید این فقط یک بهانه بود.

بنابراین هر دو نظاره گر بودیم. احساس وحشتناکی دارد و آقای بیفی روز خود را ادامه داد و او نیز با زورگویی های خود ادامه خواهد داد. شاید او روزی رئیس جمهور ایالات متحده شود. آن دختر احتمالاً به او رأی خواهد داد زیرا یاد گرفته است که حق با او است زیرا از قدرت خود استفاده می کند.
********
نمی خواهم تو را ترک کنم و فکر کنم شکست خورده ام. من نیستم. من در آن لحظه قدم بلند نکردم ، اما در گذشته از خودم دفاع کرده ام و دوباره خواهم کرد. در این شرایط ویژگی های تخفیف دهنده ای وجود داشت. یعنی احترام من به پدر قلمداد انگیزه من را برای گفتن چیزی به قلدر کاهش داد. مطمئن نیستم که او سزاوار احترام من بود ، اما این مسئله دیگری است. در پایین ، هر وضعیت پیچیده است. هیچ قانونی وجود ندارد که متناسب با همه باشد.

به نظر می رسد زمان خوبی برای ایجاد محوری برای یک زن بسیار توانمند ، کارولین آدامز میلر است. مصاحبه من با او با بحث در مورد فمینیسم و ​​چگونگی کمر زنان به دیوار ادامه دارد ، اما ما مبارز هستیم. برای خواندن قسمت 2 پرسش و پاسخ من با او در روانشناسی امروز اینجا را کلیک کنید.

ما به شما توصیه میکنیم

نبرد برای تعریف اوتیسم

نبرد برای تعریف اوتیسم

هانس آسپرگر سخنرانی می کرد که مسئله مرگ و زندگی بود. سال 1938 بود و آسپرگر یک متخصص اطفال در آلمان نازی بود و با گروه غیرمعمولی از کودکان کار می کرد که با تشخیص یا معلولیت های معمول مطابقت نداشتند. در...
نحوه رسیدگی به مشتریان دشوار

نحوه رسیدگی به مشتریان دشوار

اگر شما یک متخصص کمک هستید ، به احتمال زیاد مشتری های سختی داشته اید. در اینجا نمونه های کامپوزیتی از مشتریان دشواری که من داشته ام و آنچه در کار با آنها بهترین نتیجه را داشته است آورده شده است. و اگر...